سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 حسین - عصر اختناق

شهید همّت از زبان همسرش

یکشنبه 87 اردیبهشت 1 ساعت 5:0 صبح

شهید همت از زبان همسرش


می گفت:« در مکه از خدا چند چیز خواستم؛ یکی اینکه در کشوری که نفَس امام نیست، نباشم؛ حتی برای لحظه ای. بعد تو را از خدا خواستم و دو پسر ـ بخاطر همین هردفعه می دانستم بچه ها چی هستند. آخر هم دعا کردم نه اسیر شوم، نه جانباز.» اتفاقاً برای همه سؤال بود که حاجی این همه خط می رود چطور یک خراش برنمی دارد. فقط والفجر4 بود که ناخن شان برید. آن شب این ‍را که گفت اشک هایش ریخت. گفت: « اسارت وجانبازی ایمان زیادی می خواهد که من آن را در خود نمی بینم. من از خدا خواستم فقط وقتی جزو اولیاءالله قرار گرفتم ـ عین همین لفظ را گفت ـ درجا شهید شوم.» حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش. قبل از عملیات خیبر آمد به من و بچه ها سربزند. خانه ما در اسلام آباد خرابی پیدا کرده بود و من رفته بودم خانه حاج محمدعبادیان ـ که بعدها شهید شد. حاجی که آمدند دنبالم، من در راه برایش شرح وتفصیل دادم که خانه این طوری شده، بنّایی کرد ‍اند و الان نمی شود آنجا ماند. سرما بود. وسط زمستان. اما وقتی حاجی کلید انداخت و در را باز کرد، جا خورد. گفت: « خانه چرا به این حال و روز افتاده ؟ » انگار هیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود! رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده. حاجی با آن که 28 سال سن داشت همه فکر می کردند جوان بیست ودو، سه ساله است؛ حتی کمتر. اما من آن شب برای اولین بار دیدم گوشه چشم هایش چروک افتاده، روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم : «چه به سرت آمده ؟ چرا این شکلی شده ای ؟ ». حاجی خندید، گفت: « فعلاً این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده ‍ام خانه. اگر فلانی بفهمد کله ام را می کَند! » بعد گفت: «بیا بنشین این‍جا، با تو حرف دارم.» نشستم. گفت: « تو می دانی من الان چی دیدم ؟ » گفتم: «نه!» گفت: « من جدایی مان را دیدم.» به شوخی گفتم: «تو داری مثل بچه لوس ها حرف می‍زنی! » گفت: « نه، تاریخ را ببین. خدا هیچ وقت نخواسته عشّاق، آن هایی که خیلی به هم دل‍بسته اند، با هم بمانند.» من دل نمی دادم به حرف های او. مسخره اش کردم. گفتم: « حالا ما لیلی و مجنونیم ؟» حاجی عصبانی شد، گفت: « من هروقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کن! من امشب می خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترک مان یا خانه مادرت بوده ای یا خانه پدری من، نمی خواهم بعد از من هم این ‍طور سرگردانی بکشی. به برادرم می‍گویم خانه شهرضا را آماده کند، موکت کند که تو و بچه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید.» بعد من ناراحت شدم، گفتم : «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا باهم برویم لبنان، حالا ... » حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می زند، گفت: « نه، این‍طورها نیست. من دارم محکم کاری می‍کنم. همین» فردا صبح راننده با دوساعت تأخیر آمد دنبالش. گفت: «ماشین خراب است، باید ببرم تعمیر.» حاجی خیلی ناراحت شد و گفت: « برادر من ! مگر تو نمی‍دانی آن بچه های زبان بسته تو منطقه معطل ما هستند. من نباید این ها را چشم به راه می گذاشتم.» از این طرف من خوشحال بودم که راننده تا برود ماشین را تعمیر کند حاجی یکی دو ساعت بیشتر می ماند. با هم برگشتیم خانه. اما من دیدم این حاجی با حاجی دفعات قبل فرق می کند. همیشه می گفت: «تنها چیزی که مانع شهادت من می شود وابستگی ام به شماهاست. روزی که مسأله شما را برای خودم حل کنم، مطمئن باش آن وقت، وقت رفتن من است. » خبر را داخل مینی بوس از رادیو شنیدم. «شوهر»م نبود. اصلاً هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر نداشت. همیشه حس می کردم رقیب من است و آخر هم زد و برد. وقتی می رفتیم سردخانه باورم نمی شد. به همه می گفتم: « من او را قسم داده بودم هیچ وقت بدون ما نرود» همیشه با او شوخی می کردم، می گفتم: « اگر بدون ما بروی، می آیم گوشَت را می بُرم! » بعد کشوی سردخانه را می کشند و می بینی اصلاً سری در کار نیست. می بینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده، همه چیز بوده ... طعمی که در زندگی با او چشیدم از جنس این دنیا نبود، مال بالا بود، مال بهشت. خدا رحمت کند حاجی را...



نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


شعارهای امام حسین (ع)

یکشنبه 86 دی 30 ساعت 1:8 عصر
 اباعبدالله خطبه‏ای دارد در روز عاشورا ، در آنوقتی که از نظر ظاهر ، همه امیدهـــــــا قطع شده است و هر کسی باشد ، خودش را
     می‏بازد .    ولی این خطبه‏ آنچنان شور و احساسات دارد که گوئی آتش است که از دهان حسین بیرون‏ می‏آید ، اینـــــقدر داغ است .
    آیا این جمله‏ها شوخی است ؟ :

                                « الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین‏ اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله » .
    پسر زیاد از شمشیرش خون می‏چکید . پدر سفاکش بیست سال قبل آنچنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند
    پسر زیاد مامور کوفه‏ شده است ، خود بخود از ترس خزیدند به خانه‏هـــــای خودشــــان ، چــــون او و پدرش‏ را می‏شناختند که چه
    خونخوارهائی هستند .
    همینکه پسر زیاد آمد به کوفه و امیر کوفه شد ، به خـــــاطر رعبی که پدرش‏ در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود ، مردم از دور مسلم 
    پراکنده شدند . اینقدر مردم مرعوب اینها بودند . امام حسین خطاب به مردم کوفه می‏فرماید :
« الا و ان الدعی ابن الدعی »
    مردم ! آن زنازاده پسر زنازاده، آن امیر و فرمانده شما « قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله »  می‏دانید به‏ من چه پیشنهاد می‏کند ؟
    می‏گوید حسین ! یا باید خوار و ذلیل من شوی و یا شمشیر . به امیرتان بگوئید که حسین می‏گوید : « هیهات منا الذله » حســین‏ تن به
    خواری بدهد ؟ ! 
    آیا او خیال کرده که من مثل او هستم‏ ؟ « یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت » خــــــدا می‏خواهد حسین
    چنین باشد . شما مگر نمی‏دانید ، آن‏ زنازاده مگر نمی‏داند که من در چه دامنی بزرگ شده‏ام ؟ من روی دامن پیغمبر بزرگ شـــــده‏ام 
    روی دامن علی مرتضی بزرگ شده‏ام ، من از پستان فاطمه شیر خورده‏ام  . آیا کسی که از پستان زهرا شیر خورده بــــاشد ، تن‏ به
    ذلت و اسارت مثل پسر زیاد می‏دهد ؟ ! « هیهات منا الذله » ما کجا و تن به خواری دادن کجا ؟ !
    شعار حسین در روز عاشورا از این تیپ است . آقایان سردسته‏هـــا که برای‏ دسته‏های خودتان شعار می‏سازید ، ببینید شعارهایتان با 
    شعارهای حسین‏ می‏خواند یا نمی‏خواند . مسئله تشنگی اباعبدالله و خـــــاندان و اصحــــابشان مسئله شوخی‏ای نیست .هوا بسیار گرم
   ( عاشورای آنوقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده . هوای عراق‏ زمستانش گرم است تا چه رسد به نزدیک تابستان آن ) ، سه روز است
    که‏
آب را بروی اهل بیت پیغمبر بسته‏اند ، گو اینکه در شب عاشورا توانستند مقداری آب بیاورند در خیمه‏ها که حضرت فــرمود آب
    را بنوشید و این آخرین‏ توشه شما خواهد بود . و به علاوه از نظر طبیعی یک قاعده‏ای است : هر کسی‏ از بدنش خون زیــاد برود که
    بدن کم خون شده و احتیاج به خون  جدید داشته باشد ، تشنه می‏شود .خداوند متعال بدن را به گونه‏ای ساخته‏ است که وقتی به چیزی
    احتیاج دارد ، فورا همان احتیاج جلوه می‏کند . افرادی که زخم بر می‏ دارند ، می‏بینید فورا تشنگی بر آنهـــا غــالب می‏شود ، و این 
    به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن آماده می‏شود برای‏ ساختن خون و می‏خواهد خون جدید بســــازد ، آب می‏خواهد 
    خود رفتن خون از بدن‏ ، موجب تشنگی است .
    « یحول بینه و بین السماء العطش » اینقدر تشنگی اباعبدالله زیاد بود که وقتی به آسمان نگاه می‏کرد بالای سرش را درست نمی‏دید
    اینها شوخی‏ نیست.ولی من هر چه در مقاتل گشتم ( آن مقداری که می‏توانستم بگردم ) تا این جمله معروفی را که می‏گویند اباعبدالله
    به مردم گفت : « اسقونی شربه‏ من الماء » ، یک جرعه آب به من بدهید ، ببینم ، ندیدم !!!
    حســــین کـــــسی نبود که از آن مردم چنین چیزی طلب بکند . فقط یک جـــــا دارد که حضرت در حـــــالی‏ که داشت حمله می‏کرد
    « و هو یطلب الماء » . قرائن نشان می‏دهد که مقصود اینست : در حالی که داشت به طرف شریعه می‏رفت ( در جستجوی آب بود
    که‏ از شریعه بردارد ) نه اینکه از مردم طلب آب می‏کرد . 
    عظمت اباعبدالله چیز دیگری است . او چیزی است ، ما چیز دیگری . شعارهائی که در سینه زنی‏هـــــا و نوحه سرائی‏ها می‏دهید ،
    شعارهای حسینی باشد . نوحه ، بسیار بسیار خوب است . ائمه اطهار دستور می‏دادند افرادی که شاعر بودند ، نوحه خــوان بودند ،
    نوحه سرا بودند ، بیایند برای آنها ذکر مصیبت‏ بکنند ، آنها شعر می‏خواندند و ائمه اطهار گریه می‏کردند .
    نوحه سرائی و سینه زنی و زنجیرزنی ، من با همه اینها موافقم ، ولی به شرط اینکه شعارها ، شعارهای‏ حسینی باشد ، نه شعارهای
    من در آوردی : " نوجوان اکبر من " ، " نوجوان‏ اکبر من " شعار حسینی نیست .
    شعارهای حسینی شعارهائی است که از این‏ تیپ باشد : فــــریاد می‏کند
                            « الا ترون ان الحق لا یعمل به ، و ان الباطل لا یتناهی عنه یرغب المومن فی لقاء الله محقا »
    مردم ! نمی‏بینید که به حق‏ عمل نمی‏شود و کسی از باطل رو گردان نیست ؟ در چنین شرایطی ، مومن " نگفت حسین یا امـــام " باید
     لقاء پروردگارش را بر چنین زندگی‏ای ترجیح‏ بدهد . و یا :

                                     « لا اری الموت الا سعاده ، و الحیاه مع الظالمین الا برما »
.
    ( هر جمله‏اش سزاوار است که بــــا آب طلا نوشته شود و در همه دنیــــا پخش‏ گردد ، و این ، باز هم کم است . ) من مرگ را جز
     خوشبختی نمی‏بینم ، من‏ زندگی با ستمکاران را جز ملالت و خستگی نمی‏بینم .
                                     مرا عار آید از این زندگی             که سالار باشم کنم بندگی 
     شعارهای حسین ( ع ) شعارهای محیی بود ، « یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم ».
    اباعبدالله یک مصلح است . این تعبیر مال خودش است :
      
                 « انی لم اخرج‏ اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی‏ ،
                                       ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی » .
 
                                                                                


نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


محرّم نزدیک است

یکشنبه 86 دی 2 ساعت 11:13 صبح

محرم نزدیک است          دل مولایمان مهدی پرازخون

پس بیائید برای ظهورش دعا کنیم 


نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


تشت گذاری، سنت عزاداران حسینی اردبیل

یکشنبه 86 دی 2 ساعت 11:4 صبح
   در فضای داخلی مساجد شهر اردبیل سکوهایی وجود دارد که روی آنها تشت های بزرگ مسی و برنجی گذاشته می شود. این تشت ها که نزد عزاداران حسینی اردبیل از حرمت خاصی برخوردار هستند، در طول سال روی جایگاه ویژه شان می مانند تا سه روز مانده به آغاز ماه محرم در آیینی که خاص عزاداری شهر اردبیل است و به آن "تشت گذاری"  گفته می شود، مورد استفاده قرار گیرند.

 

        آیین تشت گذاری در مسجد جامع اردبیل / عکس: رئوف محسنی شرقشهر اردبیل از دوران قدیم تا چندی پیش، صاحب شش محله اصلی بوده که اهالی شهر با تعبیر "محلات ششگانه" از آن یاد می کنند. هر محله اصلی یا بزرگ نیز شامل کوچه ها و مساجد کوچکتری بوده که در زبان محلی به آن "خولا" (شاخه) گفته می شود. عزاداری ماه محرم در اردبیل از دیرباز توسط همین محلات ششگانه و شاخه های آنها انجام می گرفته و اکنون نیز به همان ترتیب کهن، توسط محلات ششگانه و محلات تابع آنها سامان می یابد.

 

       "بیوک جامعی"، پژوهشگر تاریخ اردبیل و عضو هیات امنای محلات ششگانه شهر ضمن اشاره به این نکته که آیین تشت گذاری به مناسبت آغاز روزهای عزاداری شهدای کربلا، فقط در شهر اردبیل دارای سابقه تاریخی است، در مورد این مراسم به خبرنگار "سرمایه" می گوید: «مراسم تشت گذاری از روز 27 ذی الحجه تا اول ماه محرم، یعنی در فاصله سه روز، در نزدیک به 200 مسجد اردبیل برگزار می شود. اولین تشت گذاری رسمی شهر روز 27 ذی الحجه، پس از نماز مغرب در مسجد جامع شهر صورت می گیرد و سپس طی روزهای باقی مانده تا آغاز ماه محرم، بقیه محله ها هم اقدام به برگزاری این مراسم می کنند.»

 

         جامعی نحوه تشت گذاری مسجد جامع اردبیل را اینگونه شرح می دهد: «تشت گذاری مسجد جامع شهر توسط عزاداران حسینی محله "طوی" (یکی از محله های ششگانه شهر) مدیریت می شود. چند روز مانده به 27 ذی الحجه تعدادی از زنان محله طوی اقدام به نظافت مسجد جامع و شستشوی تشت ها می کنند و سپس تشت ها را در گوشه ای از مسجد قرار می دهند. در مسجد جامع اردبیل به نشان شش محله اصلی شهر، شش تشت آب وجود دارد. در روز تشت گذاری مسجد جامع، علاوه بر عزاداران محله طوی و توابع آن، ریش سفیدها یا روسای و هیات امنای پنج محله دیگر نیز حضور می یابند. بعد از عزاداری حسینیان محله طوی و محله های تابع آن، تشت هر محله توسط نماینده همان محله، با کمک جوانان و در میان غلغله و ازدحام جمعیت به دوش گرفته می شود و روی سکویی که برای تشت ها در مسجد ساخته شده قرار می گیرد. بعد از قرار گرفتن آخرین تشت روی سکوی مورد نظر، عزاداران حسینی کوزه های آب را بر دوش می گیرند و میان ازدحام عزاداران، آب آنها را درون تشت ها خالی می کنند. عزاداران اردبیلی علاوه بر آنکه برای رفع تشنگی در طول ده روز عزاداری از آب تشت ها می نوشند، به شفابخش بودن این آب نیز عقیده دارند و آن را به عنوان تبرک به خانه ها می برند تا بیماران شان هم از آن آب بنوشند. البته با کم شدن آب باز هم آب تازه در تشت ها ریخته می شود که دیگر برای ریختن آب تازه شرایط خاصی وجود ندارد. روشن کردن شمع و خواندن دعای "فاتحه" نیز که دعای خاص آیین تشت گذاری است از دیگر برنامه های سنت تشت گذاری اردبیل به حساب می آید.»

 

       عضو هیات امنای محله طوی تفاوت تشت گذاری مسجد جامع با سایر محله ها و مساجد شهر را اینطور بیان می کند: «فقط در تشت گذاری مسجد جامع است که شش تشت به نشان شش محله گذاشته می شود و ریش سفیدان پنج محله اصلی دیگر نیز حضور می یابند. در تشت گذاری مساجد دیگر فقط عزادارن یک محله یا یک مسجد به نشان همدلی حضور می یابند و تعداد تشت ها هم ثابت نیست. در هر حال باید گفت باشکوه ترین آیین تشت گذاری متعلق به مسجد جامع شهر است.»

 

        نویسنده کتاب "آثار و ابنیه تاریخی اردبیل" در مورد سابقه تاریخی آیین تشت گذاری در اردبیل با اشاره به این نکته که سند تاریخی دقیقی در این خصوص به  دست نیامده، می گوید: «بر اساس متن کامل و قدیمی دعای تشت گذاری که به صورت تلفیقی با استفاده از  سه زبان فارسی، ترکی و عربی نوشته شده و نویسنده در آن به بزرگداشت سلاطین صفوی نیز پرداخته، می توان حدس زد آیین تشت گذاری ریشه در عصر صفویه داشته باشد. اما آنچه مسلم می دانیم این است که در دوره قاجاریه تشت گذاری در مسجد جامع اردبیل برگزار می شده. البته در آن مقطع برای ریختن آب به درون تشت ها از مشک استفاده می کردند که اکنون مشک ها جای خود را به کوزه های آب داده اند.»

 

       جامعی در ادامه به نکته دیگری نیز اشاره دارد: «تشت گذاری در عصر قاجاریه فقط در مسجد جامع اردبیل برگزار می شد و سپس سایر محلات اصلی شهر نیز نسبت به انجام این مراسم اقدام کردند. چنانکه اکنون در 200 مسجد شهر اردبیل مراسم تشت گذاری برگزار می شود. علاوه بر این در سه دهه اخیر برگزاری مراسم تشت گذاری به سایر شهرهای استان اردبیل و بیشتر شهرهای استان های آذربایجان  شرقی و غربی و چند شهر دیگر نیز تسری یافته. همچنین اردبیلی های مقیم تهران هم در آستانه آغاز ماه محرم اقدام به برپایی آیین تشت گذاری می کنند. در هر حال تا جایی که می دانیم قدیمی ترین آیین تشت گذاری در مسجد جامع اردبیل و روز 27 ذی الحجه انجام شده است.»

 

تشت گذاری نشانه چیست؟

   جامعی در خصوص تشت گذاری و علل انجام این کار چند احتمال را مطرح می کند. بنا به گفته وی تشت گذاری از یک طرف اهمیت مساله آب را نشان می دهد؛ چراکه آب برای ساکنان منطقه همواره دارای اهمیتی فوق العاده بوده: «ایران کشوری نیمه خشک است و عراق و عربستان نیز کشورهایی خشک به حساب می آیند. پس به خودی خود آب برای ساکنان این مناطق مساله مهمی است. از طرف دیگر آب در حادثه کربلا جایگاه ویژه ای دارد. براساس مدارک تاریخی احتمال می رود حسین بن علی، امام سوم شیعیان در شهریور ماه که به "خرماپزان" معروف است، مکه را به قصد عراق ترک کرده باشد. بر اساس روایت های تاریخی پیش از رسیدن حسین بن علی و یاران و اهل بیتش به کربلا، "حر" برای بار نخست در منطقه ای به اسم "زباله" راه را بر امام سوم شیعیان بسته و حرکت کاروان وی را متوقف می سازد. حسین بن علی همانجا، علی رغم   کمبود آب، دستور می دهد تشت هایی که همراه کاروان بوده را زمین بگذارند و آب مشک ها را درون تشت ها خالی کنند تا هم یاران خودش و هم سربازان حر از آن آب بنوشند و هر دو طرف، چارپایان شان را نیز سیراب سازند.  این اتفاق هم می تواند یکی از دلایل ایجاد مراسم تشت گذاری محسوب شود. علاوه بر این اهمیت آب در روز های تاسوعا و عاشورا هم بر کسی پوشیده نیست». اما بنا به اظهارات جامعی نیاز عزاداران حسینی به نوشیدن آب نیز مقوله دیگری است که در بررسی ریشه های تشت گذاری نباید  نسبت به آن بی توجه بود؛ چنانچه در قدیم که آب آشامیدنی را از چاه های سنگی مجاور شهر اردبیل کشیده و با گاری به شهر می آوردند، آب موجود در تشت ها -- که مدام نیز پر می شد--، می توانست نیاز عزاداران به آب آشامیدنی را تامین کند.  پژوهشگر تاریخ اردبیل در نهایت، بزرگداشت آب به یاد حرکت عاشورا را یکی از مهم ترین دلایل ایجاد آیین تشت گذاری عنوان کرده و تشت گذاری را رسمی ترین استقبال اردبیلی ها از روزهای عزاداری امام سوم شیعیان می داند.

 

     این مدرس دانشگاه همچنین به جایگاه اردبیل در عصر صفویه اشاره کرده و به سبب وجود مرقد شیخ صفی الدین، جد ششم شاه اسماعیل در این شهر، اردبیل را بعد از قم و مشهد به عنوان سومین شهر زیارتی ایران در عصر صفوی معرفی می کند. بنا به گفته وی تشکیل حکومت صفویه را باید اوج تجلی فرهنگ تشیع دانست و به دلیل اینکه شهر اردبیل خاستگاه صفویه به حساب می آمده، اردبیل صاحب سابقه ای عمیق در مقوله عزاداری برای شهدای کربلا شده است.
  
این گزارش در شماره ??? روزنامه سرمایه چاپ شد
 / عکس از عکاس اردبیلی، رئوف محسنی شرق است.


نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


امام جعفر صادق؛ بحر حقایق

یکشنبه 86 آبان 13 ساعت 12:33 عصر


زبان رساى اسلام بود و مبین شریعت مصطفى(صلّی الله علیه و آله)با سخنانى حکیمانه، منطقى استوار، علمى سرشار، برگزیده روزگار به شمار می‌آمد و ... بنده شایسته پروردگار.در سال‌هاى سیاهى که ابرهاى سلطه امویان، آسمان جهان اسلام را تاریک کرده بود و در سال‌هایى تیره‌تر، که حکومت عباسیان، مسلمانان را به تیرگى نشانده بود. او خورشید مدینه‌ی دین و دانش بود.در میان این دو فصل سیاه و سرد و ابرآلود، چند صباحى که خورشید وجودش از افق مکتب و مذهب تابید، اسلام و قرآن را جان بخشید.او آبیارى نهال حق کرد تا این بذر ایمان پا گرفت و در افق اندیشه‌ها تابان شد.دین، به نام او زنده گشت. درخت علم، در بوستان کلامش رویید و به برگ و بار نشست. گلشن فضل، از چشمه دانش او سیراب شد. کتاب فقه، با (الفباى صادقى) نگاشته گشت.وقتى چشمه فضل و فقه و علم و کمال او مى‌جوشید، حسودان و عنودان، زبان به طعن مى‌گشودند و تیغ دشمنى بر مى‌کشیدند و پاى خصومت پیش مى‌گذاشتند. ولى... کدام دانشور را مى‌توان شناخت و نام برد که از گنج دانش حضرت صادق علیه السلام بهره نبرده باشد؟



و کدام معلم را مى‌توان یافت که به اندازه او، تربیت یافته در مکتب عترت داشته باشد؟حوزه‌هاى علمیه، نقش شاگردى او را به سردرهاى خویش نوشته‌اند.فقیهان دین مدار، خوشه چین حدیث و حکمت صادقى‌اند.آن چهار هزار گوش حکمت نیوش، که از زبان این حجت خدا حدیث مى‌شنیدند و آن چهار هزار زبان و قلم که به گفتن و نوشتن و ثبت و نشر حقایق دین از زبان او مى‌پرداختند، هر کدام منشورى بودند که آن نورهاى تابان را در رواق اندیشه‌هاى بشرى مى‌تاباندند و آن معارف ناب و والا را از عرش بلند (علم لدنى) حضرتش، بر فرش کتاب‌ها و دفترها فرود می‌آوردند.خوشا به حال آن چهار هزار حکمت آموز محضرش!آنان، همچون نسیمى خوشبوى، از کوى معارف او گذشته، در پهنه قلمرو اسلام، جوهره دین را پخش مى‌کردند و "قال الصادق" گویان، کام تشنگان معرفت را عطر آگین مى‌ساختند.عصرى بود که بدعت گذاران و دین ستیزان، در قالب‌هاى مختلف به تحریف چهره آیین محمدى(صلّی الله علیه و آله) مى‌پرداختند.امام صادق (صلّی الله علیه و آله) بود که خورشیدگون مى‌تابید و آن اوهام و خرافات و تحریفات را مى‌زدود.

درود بر سلسله نورانى راویان احادیث، آنان که حلقه‌اى از (تعبد) و (اطاعت) بر گردن داشتند و بر گرد (آل الله)، پروانه‌وار مى‌چرخیدند و خوشه چین محضر آن انوار تابناک مى‌شدند، تا جهان در ظلمت نماند و بشریت از این کوثر ناب و زلال، محروم نباشد.

ابان بن تغلب‌ها، هشام‌ها، مومن طاق‌ها، جمیل بن دراج‌ها، ابوبصیرها، زراره‌ها، سماعه‌ها، عمار ساباطى‌ها، جابربن حیان‌ها، مفضل‌ها، صفوان‌ها و ... صدها ستاره فروزان، هر یک در فروغ گسترى مکتب امام صادق علیه السلام، نقشى عظیم داشتند و حاملان و وارثان و راویان و ناشران آن علوم بودند.سیراب شدگانى بودند از این زمزم جوشان!باده نوشانى بودند از این ساغر کوثرگون!آنان، کام دل را با حلاوت (مکتب عترت) آشنا ساخته بودند و از پیشوایان دین، به ویژه از صادق آل محمد، نه تنها علم، که عمل هم می‌آموختند و نه تنها دانش، که عصاره دین را از زبان او مى‌گرفتند. امروز، بام و در کشور ما، "صادقیه" است.

اینک، در کشور امام صادق (علیه السلام)، فرهنگ اهل‌بیت علیهم السلام، سارى و جارى است.

امروز، هر جا که شیعه‌اى است، جعفرى است. و هر جا که حوزه‌اى است، صادقى است! ...




نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


غریب آشنا

پنج شنبه 86 آبان 10 ساعت 10:39 صبح

دیگر  اکنون  خلوت " آئینه " را  گم کرده ام        خویش را در اجتماع  سنگها  گم کرده ام
ازدحام کینه و قهر و نفاق و دشمنی ست        من میان این تراکم  عشق را  گم کرده ام
لای شب بوها خدایم پیش از این نزدیک بود       اینک او را لای این سجاده ها گم کرده ام
من میان لحظه های تلخ و بی فرجام عمر          آرزوهای  لطیفم را  خدا!!!!!  گم کرده ام
جستجوی من در اینجا دیگر از بیهودگیست       خویش را حتی نمی دانم کجا گم کرده ام
پشت پرچین دعایم آشنایی خانه داشت            آشنایم را در این ماتم سرا گم کرده ام
یک نفر از جمعتان باید  بگوید او  کجاست           آخر آن گمگشته را بین شما گم کرده ام


نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


هدیه خدا

چهارشنبه 86 آبان 9 ساعت 5:32 عصر

مدتها بود که از همه چیز و همه کس، حتی خودم ، خسته شده بودم . دلم یه چیزی میخواست ، مثل یه هدیه عاشقانه !!

Lonely742719



آره ، دلم هدیه عاشقانه میخواست .



هدیه ای که فقط و فقط از روی عشق باشه ، مهم نیست چقدر ارزش مادی داشته باشه . من روی زمین دنبالش میگشتم و چشم به جاده ها دوخته بودم ، تا شاید ، شاید یکی بیاد که هدیه عاشقانه برام بیاره !!!



اما، هیچکس هدیه عاشقانه ای برای من نداشت . غمگین شدم ، خیلی غمگین شدم . من فقط یه هدیه عاشقانه میخواستم ، همین !



هدیه ای مثل یه نگاه مهربون ، یه لبخند ، و یا ... حتی یه بادبادک !



یه شب که از پنجره اتاقم داشتم بیرون رو نگاه می کردم ، نگام به آسمون افتاد و اون ستاره پر نور بالای سرمو دیدم . مثل همیشه بهش گفتم : دالٌی موشه !! گرفتمت !!!! ، و اون مثل همیشه نخودی خندید .



خیلی قشنگ بود ، خیلی ، ...



توی یه لحظه خیلی عظیم ، من فهمیدم که اون ستاره یه هدیه عاشقانه بود ، از طرف خدای مهربون .



اون شب فهمیدم ، خدا هر روز و شب و هر لحظه داره به من هدیه های عاشقانه میده ، و هیچی عوضش از من نمیخواد !



هر روز صبح بیدار شدنم از خواب ، و یه فرصت دوباره برای زندگی ، دیدن شقایق های وحشی ، پرنده ها ، آسمون  خدا، ابر های پف پفی ، لبخند مادرم ، شوخی های برادرم ، و همدلی های بابام و این صفحه سیاه وبلاگم  که خیلی به من نزدیکه و دوستای خوبی مثل شما تشکرای مامان بزرگم وقتی براش نون میخرم انتظاره اقامون که ظهور کنه و سلام دادن به امام رضا  هر روز صبح از تو خونه و شکر کردن خدا یا حتی گفتن بسم الله الرحمن الرحیم  وقت غذا



اینا و خیلی از چیزایی که الان یادم نمیاد همشون هدیه های عاشقانه خدا به من هستن ! و من هیچ حواسم نبود ...



اون لحظه اونقدر بزرگ بود که بغضم ترکید و حس کردم چقدر دلم برای خدا تنگ شده بود. الانم که دارم مینویسم داره اشکام میریزه روی صفحه کلید مانیتور انگار اتاقمو اب ابرداشته مثل یه اقیانوس شده خدا  جون راستی چرا من این همه هدیه های عاشقانتو ندیده بودم خدایا منو ببخش



فهمیدم اگه برای هیچ کس مهم نباشم ، یکی اون بالا هست که دوستم داره و برای دوست داشتنم دنبال دلیل نمیگرده ، هر روز و هر لحظه هدیه های عاشقانه بهم میده که بگه : دوستت دارم .


آره ، دلم برای خدا تنگ شده بود .... خدا ، هدیه ی عاشقانه من بود !


 


 اگر کسی خدا را شناخت و عاشق و عاشق او شد،‌به دیگری عشق نمی ورزد ودیگر از کسی دیگر هدیه نمیخواد


خداجون حالا یک شمع روشن میکنم توی این صفحه سیاهه وبلاگم تا مکان یکم معنوی تر بشه خدا جون حالا حرفه دلمو بگم نه خدا جون بذار یکی دیگه شمع هم روشن کنم اخه برای دوتاییمون


خدا میگم .فقط باهام قهر نکن


من اومدم بین خوبات


 


آشتی کنم باهات خدا 


 


 به کی بگم پشیمونم 


 


از این همه جرم و خطا


 


 ببین که من روم نمیشه  سرم رو بالا بگیرم  


 


میون زندون گناه ببین خدایا اسیرم


 


ولی شنیدم از کرمت غما رو از دل می بری


 


تو ماه خوب مهمونی


 


 گناهکارا رو هم می خری


 


 هرگاه خداوند تو را به لبه پرتگاه هدایت کرد


به خدا اطمینان کن ...


چون یا تو را از پشت خواهد گرفت


و یا اینکه به تو پرواز کردن خواهد آموخت


دلت را رها کن ... آن وقت می بینی در دلت هم هر شب مهمانیست، کافیست با خودت عهد ببندی که هیچ وقت زمینی نباشی


 ممنون از اینکه منو تحمل کردید


نوشته شده توسط : سعید گنج خانی

نظرات ديگران [ نظر]


   1   2      >
:لیست کامل یاداشت ها  :